کدام موضع؟ کدام استراتژی؟
حامد محمدى
پروپاگاند جنگی، فضای روز جامعه ایران شده است. سوال اول، جنگ چیست؟ بگذارید با جملهای از لنین در چگونه جنگ را پایان دهیم (مجموعه مقالههای لنین با نام در بین دو انقلاب) شروع کنیم :
... دهقانان نمی خواهند گندمشان را به پول بفروشند، و می خواهند در عوض، ابزار و کفش و لباس بگیرند. حقیقت عمیقی در این تصمیم نهفته است. و به راستی هم، کشور به مرحله نابودی رسیده و حالا در برابر همان وضعیتی قرار گرفته، گرچه نه به آن شدت و حدت، که سایر کشورها مدتها است با آن روبرو هستند، یعنی پول ارزش خود را از دست داده است. ... و حالا می بینیم که آشکارا چنین شده است. دهقان آنچه را همه می بینند، بیان می کند: قدرت پول به تحلیل رفته است. تنها راه این است که شوراها بپذیرند که در عوض گندم، ابزار و کفش و لباس بدهند. این همان نتیجهای است که ما به آن میرسیم. این پاسخی است که زندگی به ما دیکته می کند. اگر این کار را نکنند، دهها میلیون نفر از مردم، گرسنه و بیکفش و لباس می مانند. دهها میلیون نفر از مردم، با فاجعه و مرگ روبرو هستند... می گویند که ما می خواهیم قدرت در دست شوراها باشد ولی آنها چنین خواستی ندارند. ما میگوئیم تجربه زندگی چنین راه حلی را در برابر آنها قرار خواهد داد، و تمام ملت خواهد دید که راه دیگری نیست...
آیا قرار است، جنگ و بطور کلی فضای جنگی بیانگر، موشک پرانی رژیمهای متخاصم به همدیگر باشد، و آیا فلج شدن جامعه در بنیانهای اقتصادی، اجتماعی، نمیتواند بیانگر جنگ باشد؟ آیا قرار است جنگ جز فروپاشی تولید اقتصادی در آن جامعه و فلج شدن روابط اجتماعی، ماحصل دیگری هم پدید آورد؟ طبیعتاً در ابعاد فزاینده تری، در طول پروسه حملهٔ نظامی، این قوانین حکم رانی میکند. ولی در ماهیت قضیه، جنگ همان بلایی را قرار است سر جامعه ایران بیاورد که تحریم، پروپاگاند جنگی، و افزایش کشتار توسط یکی از قطبهای درگیر به همراه می آورد، و دیگر به وضع سابق هم بر نمیگردد. و این نقطه، نقطه ی تعادل جدیدی در جامعه است که اگر بخواهد به تعادل بعدی یا قبلی برگردد، امکان ندارد مگر با سرنگونی رژیم . به یک دلیل ساده:
چون جمهوری اسلامی نه ثبات اقتصادی دارد، نه ثبات سیاسی در جامعه، و نه حتی ثبات بینالمللی. سوریه در شرف حملهٔ نظامی قرار دارد. حماس از سرنگونی بشار اسد دفاع میکند و دیگر متحدین هم، به غرب نزدیک ترند تا رژیم اسلامى . این وجهه از روند اوضاع، در جامعه ی ایران، روندی بود که منصور حکمت در "سناريوى سياه، سناريوى سفيد" نیز به آن اشاره میکند و میگوید:
... ميان آنچه يک سناريوى سياه ناميده ايم با يک تلاطم انقلابى يک دنيا تفاوت هست. بحث سناريوى سياه صرفا بر سر وقوع درگيرى و کشمکش خونين نيست. تصوير ارتشى که روى مردم شليک ميکند و مردمى که فرياد ميزنند "توپ تانک مسلسل ديگر اثر ندارد" تصويرى از يک سناريوى سياه نيست. اين تصويرى از يک انقلاب است. در انقلاب مردمى هم خون ريخته ميشود. اما مشخصه سناريوى سياه عنصر استيصال در جامعه است. ناتوانى جامعه در درک اينکه اين وضعيت چرا پيش آمده، تا کى ادامه پيدا ميکند، چگونه ختم ميشود. انقلاب صحنه کشمکش است. کشمکشى، گاه بسيار خونين، که از نظر خود توده مردم براى بهبود اوضاع اجتماعى ضرورى شده است. هيچ سير تحول تاريخى بى مشقت پيش نرفته است. اما من سناريوى سياه را به وضعيتى اطلاق ميکنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخريب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف ميل و اراده مردم و در متن عجز و استيصال عمومى است . ..
بنابراین، اگر این حکم را بپذیریم، پس باید بپرسیم،: آنوقت موضع و استراتژی صحیح در نقط تعادل جدید، چه چیزی باید بشود؟ بگذارید تا نگاهی به موضع بلشویکها در پروسه انقلاب اکتبر بیندازیم تا بدانیم استراتژی یک حزب کمونیستی در چنین دورانی چه چیزی میتواند باشد.
لنین در متن تسلط ارتجاع کامل، یعنی ارتجاعی که حتی بعضی از تئوريسینها شکست انقلاب اکتبر رو به همین ربط میدهند، قدرت سیاسی را از آن بلشویکها کرد. دورانی که بعد از انقلاب اکتبر گفتند: علت رشد سریع روسیه این بود که بلشویک ها، در دورانی که راه حل جامعه تزاری روسیه کاپیتالیسم بود و راه حل سرمایه دارانه، برای آن جامعه مطرح بود، لنین قدرت سیاسی را گرفت .
لنین در اين شرايط که تزهای بی ربطی چون: نه شرایط ذهنی و نه شرایط عینی حاضر نیست، پس سوسیالیسم زود است، نه تنها سرنگونی را از دستور آن جامعه خارج کرد، بلکه سوسیالیسم را در اوضاع جنگی به دستور روز تبديل کرد. به نظر من قدرت سیاسی یک حکم لنینیستی است، و اصلا تمایز لنین با کل سنت بلشویسم و با بینالملل دوم نه در اينکه نوبت تاريخى کيست بلکه در حزب و قدرت سیاسی است. پس اگر قدرت سیاسی یک حکم لنینیستی است، استراتژی لنین در پروسه جنگ، برای ختم جنگ و گرفتن قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم مبرمیت پیدا میکند. اما مبرمیت گرفتن قدرت سیاسی در تحلیل من از لنین نسبت به انقلاب اکتبر، از آنجایی نشأت میگیرد که باز راست دست بالا را دارد،(1) دلیلی بر ادعای عدم شرکت در جنبشهای ضد جنگ و رد آن نشود، کما اینکه سوسیالیسم را نیز باید در دستور تحولات ایران گذاشت.
حال ببینیم لنین چه میگوید:
...چگونه می توان جنگ را خاتمه داد؟ اگر شورا قدرت را به دست گرفت و آلمانیها جنگ را ادامه دادند، تکلیف چیست؟ کسانی که به دیدگاههای حزب ما علاقه دارند، لابد در پراودای چند روز پیش، نقل قول دقیقی از آنچه ما در ۱۹۱۵ در خارج از کشور گفتیم، یعنی این را که اگر طبقه انقلابی روسیه، طبقه کارگر، به قدرت برسد پیشنهاد صلح خواهد داد، خوانده است. و اگر شرایط ما از سوی سرمایه داران آلمانی یا از سوی سرمایه داران هر کشور دیگری رد شد، بعد، آن طبقه تماماً طرفدار جنگ خواهد بود... ما نمی گوئیم که جنگ یکباره به پایان برسد. ما چنین وعدهای نمی دهیم. ما این راه حل غیرممکن و غیرعملی را، که جنگ می تواند فقط به خواست یک طرف به پایان برسد، موعظه نمی کنیم. دادن چنین وعدهای آسان است، اما عمل کردن به آن غیرممکن. برای خارج شدن از این جنگ دهشتناک، راه سادهای وجود ندارد. این جنگ سه سال ادامه داشته است. شما اگر اندیشه یک انقلاب دشوار و دردناک را نپذیرید، تا ده سال دیگر هم خواهید جنگید. راه دیگری نیست. ما می گوئیم: جنگی که دولتهای سرمایه داری به راه انداخته اند، فقط با انقلاب کارگران به پایان خواهد رسید...
اگر بشود مردمی که علیه جنگ و همراه با ما حرکت میکنند٬ چون میگوییم سرنگون باد جمهوری اسلامی٬ پس با استراتژی ما که همان انقلاب سوسیالیستی است نیز می آیند. بعد از ۸۸، یا حتى قبلتر، ۷۸، جامعه چند پروژه را که هرکدام دستور جنبشهای متفاوتی بود، از دستور خود خارج کرد. انتخابات ۸۸ یک نمونه بود. که رفراندوم در رژیم جمهوری اسلامی بی معنیست. اصلاح جمهوری اسلامی یکی از آن دست راه حلهایی بود که، لاقل رفتار جناح در حاکم، به مردم نشان داد که اصلاحات در این چارچوب امکان پذیر نیست. (به همین علت به دو قسم خورد شدند). سرنگونی دستور روز مردم شد، بدون اینکه حزبی در قامت رهبر باشد و طبیعتاً ضعفها فقط به خودمان برمیگردد. و حال جامعه بنا به جواب سوال اول وارد فاز جنگی است.
موضع یک حزب کمونیستی کارگری در این فاز چیزی نمیتواند باشد جز آنکه بگوید شرکت در جنبش ضد جنگ (در خارج لااقل، بحث داخل کمی فرق دارد. فاکتورهای این جنبش متفاوت تر است در داخل)، با شعار ختم جنگ و مرگ بر جمهوری اسلامی، ولی زنده باد سوسیالیسم. و طبیعتاً اتخاذ این استراتژی، سازماندهی و آمادگى ويژه اين دوران پيچيده را طلب ميکند. اگر بورژوازى برای وارد شدن به جنگ از کسى اجازه نمیگیرد، پس کمونيسم و طبقه انقلابى هم بايد براى ختم جنگ به سنتها و روشهاى ويژه خودش به طرق انقلابى متوسل شود.
***
1) مثلا لنین در تزهایی که میگفتند: سیاست را به سیاستمداران واگذار کنیم، و به اقتصاد بچسپیم (اکونومیست ها) که لنین به نظر من در نقد به این جریانات قدرت سیاسی رو اولین بار اونجا مطرح کرد. یا در نقد و نفى مواضع و ديدگاههاى ناسيوناليستى کائوتسکی و پلخانف در زمان ۱۹۱۴_۱۹۱۷ در باره جنگ .
این دیدگاه، بر اساس امکان گرایی به حزب و قدرت سیاسی نگاه کرد، و در نهايت به تزهایی از جمله شرکت در دولت حجاریانی، راست دست بالا دارد، ما در طبقهٔ کارگر نیستیم، و همان سبک از تزها در کنار آمدن با بورژوازى ميرسيد. ادامه این نوع ديدگاه و تزها احتمالا يا از جنگ دفاع خواهد کرد و يا موضعى ضد امپرياليستى اتخاذ ميکند. چه بسا شرکت در جنبش ضد جنگ را هم راست ارزیابی کند چون یک تز امکان گراست).